گوشه ای در بین الحرمین ایستاده ام. سیل جمعیت میان صدای صلوات و عطر گلاب، از حرم عباس(ع) به سمت حرم حسین(ع) هروله می کند. هیئتی از جوانان عراقی، حسین حسین گویان مقابل حرم امام حسین از زائرین استقبال می کنند. آهنگ صدایشان نوحه های عربی که می خوانند را زیبا و گیرا کرده است. ذهنم در کَنکاش یافتن پاسخ سوالی آشنا است. این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست؟ راستی این حسین کیست؟
پاسخ کمی مشکل است. دنبال جواب های نداده می گردم. به کِشاکش میان عقل و عشق می رسم. خدا این هر دو را گرانیگاه کائنات آفرید. اما گاهی میان عقل و عشق نزاعی در می گیرد. همان جایی که شهید آوینی می گوید، « عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو... ».
عقل گوید شش جهت حَدَست و بیرون راه نیست
عشق گوید راه هست و رفتهام من بارها
و راستی حسین چرا بانگ الرحیل سر می دهد؟ چرا حسین میان ماندن و رفتن، رفتن را بر می گزیند؟
شاید پاسخ سوال این حسین کیست؟ در باز کردن همین کلاف سردرگم است. چرا وقتی حسین میان عقل و عشق مخیر است، عشق را بر می گزیند.
عقل گوید پا منه کاندر فنا جز خار نیست
عشق گوید عقل را، کاندر توست آن خارها
حسین من همینجا معنا می شود. و شهید آوینی باز اینچنین توصیفش می کند. « اکنون بنگر حیرت میان عقل و عشق را. بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند... راحلان طریق عشق می دانند که ماندن هم در رفتن است.»
مجال اندک است. چیزی به اذان صبح نمانده است. برای رفتن به سمت حسین، خودم را به سیل جمعیت می سپارم. چون آدمی مسخ شده، میان تموج جمعیت، جلو و عقب کشیده می شوم.
حالا دست و بنان و کام و زبان همه عطر و بوی حسین گرفته اند. اما حسینی که شاید کمی متفاوت از حسین جمعیت است.
اگر برای جمعیت، حسین نوه پیغمبر است
حسین من، تنها آن نیست
اگر برای جمعیت، حسین فرزند علی است
حسین من، تنها آن نیست
اگر برای جمعیت، حسین مظلوم است
حسین من، تنها آن نیست
اگر برای جمعیت، حسین سالار کربلاست
حسین من، تنها آن نیست
اگر برای جمعیت، حسین آمر به معروف و ناهی از منکر است
حسین من، تنها آن نیست
حسین من، عاشقی است، که در دوراهی مخیر بودن میان عقل و عشق، الرحیل گویان عشق را می گزیند.
0 دیدگاه