در جریان یک اتفاق هولناک خواستگار مست به دنبال ربودن دختر زیبایی که به خواستگار ی او رفته بود، پرداخت.به گزارش سلام نو به نقل از خراسان، آن قدر خواستگار مست بودم که هیچ چیز نمیفهمیدم. به قصد انتقام گیری وحشتناک آمده بودم. وقتی آن دختر را دیدم که از منزلشان بیرون آمد عربده کشان به سویش رفتم تا او را به زور سوار خودرو کنم و... خواستگار مست اعتراف کرد. جزئیات خواستگار دیوانه با ما دنبال کنید.
اینها بخشی از اظهارات جوان 30 سالهای است که هنگام اخلال در نظم عمومی و ایجاد مزاحمت، توسط نیروهای گشت انتظامی دستگیر شده است.این جوان که اکنون مدعی است مستی از سرش پریده و از رفتارش خجالت زده است، درباره این ماجرای تلخ و سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت:
از زمانی که به خاطر دارم کودکی شر بودم و خیلی شیطنت میکردم. همواره با افراد بزرگتر از خودم معاشرت داشتم به طوری که اصلا کودکان و نوجوانان کوچکتر از خودم را عددی به حساب نمیآوردم و آنها را تحویل نمیگرفتم. همسایگان که از رفتارهای من به شدت اذیت میشدند به مادرم میگفتند پسرت بیش فعال است!
ولی مادرم که به نوعی از این جمله خجالت میکشید مدام به آنها میگفت فقط دوستانش را که میبیند کمی جست وخیز میکند، انگار که از قفس رها شده است، اماای کاش مادرم حقیقت ماجرا را میپذیرفت و مرا نزد پزشکان متخصص میبرد. خلاصه 9 سال بیشتر نداشتم که اولین سیگار را کنج لبم گذاشتم تا بزرگ شدنم را به دیگران ثابت کنم.وقتی در کنار دوستان بزرگتر از خودم سیگار را با شیوه غرورانگیزی روشن میکردم، احساس خود بزرگ بینی داشتم. خوب به خاطر دارم آن روز وقتی به خانه رسیدم و پدرم متوجه بوی سیگار شد، سیلی محکمی به صورتم نواخت.
در این هنگام مادرم به دادم رسید و مرا از خانه بیرون کرد. پدرم نظامی بازنشسته بود. به نظم و انضباط اهمیت بیشتری میداد، اما مسیر اشتباه من تغییری نکرد. همچنان به معاشرت با دوستان خلافکارم ادامه میدادم و دیگر ترک تحصیل کرده بودم و مدام در پارک، کوچه و خیابان پرسه میزدم. در دوران دبیرستان بود که به مصرف حشیش و ماری جوانا روی آوردم و بعد هم انواع مخدرهای سنتی را تجربه کردم.
در همین دوران بود که روزی دوستانم با تعریف و تمجید از یک نوع مشروب خارجی مرا پای بساط مشروب خوری کشاندند. آنها این گونه توجیه میکردند که مشروب اعتیادآور نیست و افراد مشروبخوار انسانهایی لوطی و با مرام هستند. با همین جملات احمقانه من هم بادی به غبغب انداختم و با آنها هم پیاله شدم. باز هم میخواستم به دوستانم ثابت کنم که من در هیچ کاری از آنها کم نمیآورم.
بالاخره طولی نکشید که برخلاف ادعاهای دوستانم به یک معتاد الکلی تبدیل شدم و آینده ام را به نابودی کشاندم. با پایان تحصیلات دبیرستان و در حالی که گواهی نامه رانندگی گرفته بودم، دیگر به سربازی هم نرفتم چرا که از خماری میترسیدم و بهترین راه را در فرار از سربازی دیدم، اگر چه میدانستم سرنوشتم تغییر میکند و در دره فلاکت و بدبختی سقوط میکنم.
پدرم که شرایط را این گونه دید با یک تعهد کتبی خودروی پرایدش را در اختیارم گذاشت تا با آن مسافرکشی کنم و درآمدی داشته باشم. من هم اگرچه شروع به کار کردم، ولی بیشتر اوقات را مست بودم و حال طبیعی نداشتم و نمیتوانستم مانند دیگران کار کنم.
روزها به همین ترتیب سپری میشد تا این که اواخر سال گذشته مادرم مقابلم نشست و با گریه و التماس از من خواست تا مصرف مشروبات الکلی را کنار بگذارم و این گناه کبیره را مرتکب نشوم، به خاطر این که هیچ وقت رنگ سعادت و خوشبختی را نخواهم دید. او اشک ریزان ادامه داد که تنها آرزویش سروسامان دادن به زندگی من از طریق ازدواج است، ولی تا روزی که مشروب مصرف میکنم هیچ دختری حاضر نخواهد شد با من ازدواج کند.
آن روز وقتی اشکهای مادرم را دیدم که، چون قطرات باران از چشمانش سرازیر شده بود خیلی دلم به حالش سوخت و آن روز به خودم قول دادم که دیگر اعتیادم به مشروبات الکلی را ترک میکنم، اما این اراده را در خودم نمیدیدم و نمیتوانستم از وسوسههای مشروب خوری فرار کنم تا این که مقدار مصرفم را کم کردم و مادرم با این امید که شاید با ازدواجم از این ماده خانمان سوز دوری کنم به خواستگاری دختری زیبا رفت.
آنها در منطقه بولوار فردوسی ساکن بودند من هم زمانی که آن دختر را دیدم تصمیم گرفتم به هر طریق ممکن با او ازدواج کنم، اما چند روز بعد زمانی که خانواده «آناهیتا» درباره من تحقیق کرده بودند، بلافاصله نظر منفی دادند چرا که آنها متوجه شده بودند من جوانی بی بند و بار هستم و از هیچ کار خلافی روی گردان نیستم، ولی پاسخ منفی آنها برای من که عمری با غرور زندگی کرده ام خیلی سنگین بود، به همین دلیل تصمیم به انتقامی سخت گرفتم تا قدرتم را به آنها نشان بدهم، این بود که بیشتر از همیشه مشروب میخوردم و مدام برای آن دختر و خانواده اش ایجاد مزاحمت میکردم.
امروز هم در حالی که مست بودم سوار بر خودرو به محل سکونت خانواده آناهیتا آمدم و منتظر ماندم تا آن دختر از خانه بیرون بیاید. تصمیم داشتم او را به زور سوار خودرو کنم. وقتی او قدم به خیابان گذاشت، عربده کشان و ناسزاگویان به طرفش هجوم بردم که ناگهان خودروی گشت کلانتری از راه رسید و مرا دستگیر کردند و... با صدور دستوری از سوی سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری آبکوه) پرونده این جوان مشروب خوار به مراجع قضایی ارسال شد.
0 دیدگاه