به گزارش رصداقتصادی : بهرام افشاری بازیگر باتجربه سینما و تلوزیون است . بهرام افشاری در برنامه دورهمی مهران مدیری خاطره ای از رفتن به کلانتری برای مزاحمت تعریف کرد که برای همه بسیار خنده دار بود . در ادامه جزئیات کامل این خاطره بهرام افشاری را می خوانید .
بهرام افشاری بازیگر بلند قامت سینمای ایران که با ایفای نقش بهتاش فریبا در سریال پایتخت به شهرت فراوانی دست یافت، در این روزها مشغول بازی در سریال خانگی راز بقا جدیدترین اثر سعید آقاخانی است.
در این سریال بازیگر طناز کشورمان نقش رحیم را ایفا می کند، کاراکتری که به مرد نَمیر معروف است و عاشق دختری به نام بیتا می شود. به بهانه عشق و عاشقی بهرام افشاری در سریال راز بقا، در این بخش از فرهنگ و هنر نمناک ماجرای حقیقی عاشق شدن بلندترین بازیگر سینما و تلویزیون را منتشر کرده ایم.
خاطره جالب بهرام افشاری از عشق دوران نوجوانی اش
بهرام افشاری بازیگر توانمند سریال پایتخت در گپ و گفتی با مهران مدیری در برنامه دورهمی از ماجرای عاشق شدنش قبل از بازیگری پرده برداشت و عنوان نمود:
من هنرستان که بودم چون هنرستان دیر تعطیل می شد، 2 و ربع تعطیل می شدیم. یه هنرستان ما بودیم و یه 500 متر بالاتر هنرستان دخترونه بود. من از یه دختر خانمی خیلی خوشم می آمد، فقط هم تعطیل می شدیم یه اتوبوس می اومد خالی ماها رو سوار می کرد، یه اتوبوس هم مستقیم رد می شد، می رفت اونور.
من فقط می ایستادم و نگاه می کردم. این دختر خانم سوار اتوبوس نمی شد و فقط رد می شد. من فقط لبخند می زدم، اون هم لبخند می زد و می رفت. بعضی وقتها هم می خواستم شیرین بازی در بیارم با صدا می خندیدم.
یه چند روزی این اتفاق افتاد، یه روز آمد نگاهش کردم، گفت:خفه شو... این رو که گفت من دل شکسته شدم و رفتم خونه و آهنگ های غمگین گوش کردم. فرداش دوباره دیدمش، لبخند زدم اون هم لبخند زد و رفت، از این کنتراست رفتاری خیلی اذیت شده بودم، بعداً متوجه شدم اونها دو تا خواهر دوقلو هستند که باهم قهرند و یکیشون از من خیلی بدش می آمد.
یه بار شجاعت پیدا کردم و رفتم دم در هنرستان، ناظمشون امد با مامورهای کلانتری و من رو مورد هدایت قرار دادند. یه مدتی گذشت، یه بار دو تا اتوبوس نیامد و یه اتوبوس اومد نصف دخترها بودند و نصف پسرونه بود.
من که فهمیدم سریع رفتم اون وسطی که نزدیک دخترونه است، یکی از دخترها گفت آقای راننده این ما رو اذیت می کنه، راننده هیچ حرکتی نکرد، مستقیم رفت تو حیاط کلانتری، من هم اون وسط گیر کرده بودم، یه جایی که اصلا راه در رو نداشت، خلاصه من رو آوردن پایین و دوباره مورد هدایت قرار دادند.
0 دیدگاه